طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

جیگر بابا (بابا علی )

سلام عزیز دل بابا. دلم برای خیلی تنگ شده !!! فکر می کنم پیش من و مامانی اومدی و هر شب که میرم خونه احساس می کنم الان میای درب رو برام باز میکنی!!! نگو دیوونه شده بابا!! دیشب خونه عزیزت بودیم .وقتی مهدی و جواد و مهشید رو میدیدم که با هم بازی میکنند خیلی دوست داشتم تو هم باشی و با اونا بازی کنی عزیزم.
29 فروردين 1390

جمعه 26فروردین90

 امروز باباعلی تعطیل بود ماتاساعت 10خوابیدیم باباکه خسته بود منم که از وقتی تورودارم خوابم زیاد شده امروز باز رفتیم سراغ باغچه ای که باباسبزی کاشته کلهای زنبق هم برات خودنمایی میکردن یاسهای خوشه ای بنفش رنگ راهم بو کردم انگاری تو هم میفهمیدی گلای رز هم دراومدن نمیدونی چه منظره ی قشنگی بود خلاصه روی تختی که توی حیاط گذاشتیم نشستیم وبا فرشته جون چای خوردیم وباشکوفه ها عکس گرفتیم که بعدا بهت نشون بدیم خلاصه روز باصفاوخوبی داشتیم عزیزدل مادر ...
26 فروردين 1390

اولین دیدار با دکترم

 سلام  گلبونت بسه مادر کزایی سکالا میکنی میدونم تازه داری رشد میکنی پریروز رفتم تا برای اولین بار با خانم دکتر کبریایی آشنا بشم اخه نفسم  قراره بالطف خدا وبا همت دستای مهربون ایشان توبیای تو بغل من وبابایی همه چی عالی بود تو الآن 50روزته تا الآن مامانی رو زیاد اذیت نکردی حالم نفریبا مساعده فقط خیلی دلم میخواد بخوابم این حس که من وبابا داریم  خیلی زیباست داریم فعلا برای سالم بودنت دعا میکنیم وبعد رواسمت فکر میکنیم  دعا میکنم فرزندی مومن وباخدا واهل تقوا وایمان ومحب علی ع باشی  کی بشه توبیای ودستاتو اینطوری کنی یعنی مامانی منو بغل کن ومنم بادل وجون درآغوشت میگیرم جیگر مامانوبابا ...
20 فروردين 1390

پدرانه

 عزیزم امروز حال من که خوب نیست بماندکه مامانت هم از امروز حال تهوع هایش شروع شده منم کم کم ایگه باید کارهای شرکت رو کم کنم و به امور منزل بخصوص شستن ظروف کمک کنم , امرو زبا این حال خراب و تب شدید 3 مرتبه ماشین لباسشویی رو روشن کردم و کف آشپزخانه را شستم , عیبی نداره بابایی اینا همه از عشق به مامانی و لحظه شماری برای اومدن گل روی ماه توست.  این دست هم به افتخار بابای خوب تو , میدونی چیه عزیز بابا , کاش بجای 9 ماه خدا بجه ها رو 1 ماهه بدنیا میاورد !!!! چون زحمت بابا ها کم میشد !!!! ( کاملا" جدی گفتم عزیزم ) به امید روزی که بیای و با هم شیطونک بازی کنیم ...
14 فروردين 1390

مادرانه

  نهالک جون      همیشه گلهارادوست داشته باش به آنها آب بده مراقبشان باش  روح انسان مثل گل لطیفه مواظب لطافت روحت باش ازکسی  رنحیده نشو  هروقت کمی آزرده خاطر شدی فوری برو به یک گل زیبا نگاه کن  رنح باغبان را به خاطربیاور آنوقت میبینی که رنح تو هیچ نبوده اینهارامینویسم که در آینده برایت درسی باشد ...
13 فروردين 1390

رقص وشیطنت نهال ما

  وای مامان جون چرا اینطوری شدی عزیزم شیطون بازی از خودت در میاری من میخوام بچه ای سربزیر سنگین متین سربراه باعقل وشعور مودب آرام تربیت کنم تاهمه منو وباباتو تحسین کنند عزیزم کمی آرامتر      هنوز فرصت داری برا بازی وسرگرم کردن ما    من که دارم شمارش معکوس میکنم وایییییییییییییییییییی کو تا اول آذر  ...
13 فروردين 1390

سیزده بدر90

  عزیز دل مامان وبابا این اسب رو بابای بابایی برات از نزدیکای نیشابور خریدن وآوردن تا سال دیگه تو بتونی باهاش بری سیزده بدر شوخی کردم نازنینم رسمه که یک جیزی الکی میگن واسمشو میزارن دروغ سیزده تو بزرگ شدی دروغ نگی عسلم....................... ...
13 فروردين 1390

بدون عنوان

  سلام  عزیزم نازگلم حیفم اومد که سال خرگوشو به یگانه فرزندم که توی راهه تبریک نگم آخه عزیزم توهم دیگه حالا کم کم داری جون میگیری ورشد میکنی خواه ناخواه ازم توقع داری دلبندم  سال نو مبارک ...
12 فروردين 1390

بدون عنوان

  سلام  عمو جون نهال زندگی ما از روزی که شنیدم که قراره به جمع ما بپیوندی دارم روز شماری می کنم که تو بیایی. امروز اومدم خونتون شکوفه های خونتون دراومده ، بابات به عشق اومدنت تو باغچه ی خونتون سبزی کاشته، بابایی یه شورو حالی داره.  ...
11 فروردين 1390
1